مشاهده مطالب کانال دکتر انوشه
#پارت_242
با یادآوری تمام کارهایم لگدی به میز عسلی پیش رویم زدم که واژگون شد و تنام شیشههای ودکا روی زمین افتاد و با صدای بدی شکستـ
هنوز به خاطر آن تصادف لعنتی نمیتوانم درست راه بروم اما با هر بدبختی که شده همه جا را دنبال نگارم میگردم.
اما انگار نیست، انگار آب شده رفته تو زمین.
در هیچ سامانهای اسمش برای کار ثبت نشده، یعنی کجا میتونه رفته باشهـ
دو دستم را روی صورتم گذاشتم، حال تنها بودم. هیچ کسی نبود . پس راحت و آرام میتوانم گریه کنم.
بی هیچ ترسی.
دلم برای بغل کردن پسرم تنگ شده بود.
مثل دیوانه ها از جا بلند شدم و لنگان لنگان به سمت پله ها رفتم.
این پا دیگر مثل قبل نمیشد برای من
سوزش کف پایم نشان از این میداد پاهایم را روی شیشه ها گذشتم.
اما هیچ چیز برایم مهم نبود.
در اتاق پسرکم را باز کردم ، هنوز هم همان بوی ناب پسرم را میداد.
به سمت تختش رفتم و پتوی سفید و نرمش را چنگ زدم و با تمام وجود بوییدم.
بوییدم و زار زدم و به خودم لعنت فرستادم.
به عکس بزرگ خودم و نگار که روی...
@dr_anoshee