مشاهده مطالب کانال دکتر انوشه
#پارت_239
همه کسانی که در اطرافم بودن اسمی از انسانیت و مردانگی نبرده بود
زیر غذا ها رو خاموش کردم و بدو بدو از پله ها بالا رفتم
در اتاق را باز کردم که صدای اهی بیشتر شد
ودل من بی تاب تر...
بغلش کردم وبه صورت چون قرص ماهش خیره شدم وبوسه ای رو لپ های بزرگ و سرخش گذاشتم
وگفتم :
_صبح خیر مامانم.....
خنده ی بزرگی کرد که دلم ضعف رفت برای صورت کثیف پسرک ده ماهه ام به سمت سرویس اتاق رفتم وکمی صورتش را با آب ولرم شستم
فرنی اش حاضر بود وحال وقت خوردنش بود
از اتاق خارج شدم که اقا حسام را دیدم با خجالت سلام کردم که بالبخندی عمیقی روبه اهی پاسخم را داد
بعد کمی نزدیک امدودستانش را به سمت جلو گرفت وگفت
حسام_ مرد خونه چطوره !؟
اهی تو بغلم تکانی خورد وخنده ی صدا داری کرد
که لبخند روی لب های اقا حسام دو برابر شد
اقا حسام دستش را بیشتر به سمت اهی تکان داد که اهی دستش را به سمت او باز کرد واقا حسام تعلل را کنار گذاشت ومحکم بغلش کرد...
@dr_anoshee