مشاهده مطالب کانال دکتر انوشه
#پارت_238
درست نبود هرچه بود درست نبود
احساس خطر کردم برای همین آهی را به خودم فشار دادم وبا گفتن روز خوش از کنارش گذشتم که بازوانم گِروی دستان تنومندش شد
با خشم به سمتش برگشتم که اخم بزرگی میان ابروهایش کاشته بود وبسیار جدی شده بود
با همان لحن جدی گفت
_هم بهت جای خواب میدم
هم کار
هم ازت حمایت میکنم فقط.......
چشمانم را ریز کردم وگفتم
_ فقط چی!!!؟
هزاران فکر در سرم جولان داد تا جوابم را داد که بعد از مدتی تعلل گفت
_کارت بهترین باشه
دست کج نباشی
بخاطر بچت مشکلی پیش نیاد
وهمه ی کارهایت را به نحو احسنت انجام بدی
خب ؟؟
سری به معنای تاکید تکان دادم که خوبه ای وگفت سوار ماشین شد :
_ پس بشین ...
نمیدانم چطوراطمینان کردم که پایم را در این گودال بزرگ وعمیق بگذارم
اما آن موقعه لمس بودم وچیزی از اوضای دور واطرافم نمیفهیدم اصلا بی حس بودم اطلاعی از دور اطراف نداشتم
اما نمی دانم چطور شد که همه آن سفته های لعتنی را امضا کردم وشدم غلام حلقه بگوش مردی که مانند.....
@dr_anoshee