مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧
🐬 پارت 187
#Part187
📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄
به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ـ من کی رو می خوام ؟
نگاش کردم و غمگین گفتم : لاله رو از دست نده ...
فقط نگام کرد . حس می کردم با خودش میگه که من احمقم ، من واقعا احمق بودم . این همه بال بال زدنه کیهان برای خودم و مشکلاتم رو نمی دیدم و دوست داشتم با کسی هم تَرازه خودش ازدواج کنه ، نه با من .....
اما کیهان چیزی نگفت و من دلم شور می زد برای امشب ... دلم شور می زدو می دونستم که قرار نیس امشب اتفاقات خوبی بیفته و از طرفی این تنها فرصتی بود که می تونستم بعد از مدت ها آمین رو ببینم . می دونستم آیدین و پدرم محاله مهمونی رو بدونه حضور فرزاد برگزار کنن ...
*
شالم رو روی سرم مرتب کردم و برای آخرین بار خودمو توی آینه دیدم . کیهان زودتر رفته بود تا همراه با مادر و پدرش به مهمونیه کذایی امشب بره . بالاتر از صد بار تذکر داده بود که حتما با تاکسی برم و من حتی دوست داشتم تا خونه ی پدرم پرواز کنم برای به موقع رسیدن و چند دقیقه ی بیشتر برای دیدنه آمین .. کیفم روی روی شونه م مرتب کردم که صدای زنگ تلفنم رو شنیدم . فکر کردم کیهانه و پوفی کشیدم . یه لحظه هم از یادش نمی رفت تا به من تذکر بده بابته مراقبه خودم بودن .
اما با دیدنه شماره ی فرزاد هول کردم . ترسیدم از نیومدنش و تند گوشی رو برداشته و صل کردم .
ـ الو ...
فرزاد ـ سلام . خوبی ؟
ـ خوبم .
ـ آیدا می گفت امشب خونه ی بابات اینا میای ...
ـ آره ...
ـ آماده شو و آدرس رو برام اس کن بیام دنبالت .
لبم رو گاز گرفتم : خودم میام ...
فرزاد کلافه گفت : این توله سگ آروم نمیگیره ، فروغم نیست . دهنه منو صاف کرده توام رو اعصابم نرو آدرس بده بیام ...
پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇
♣️ 📕 @LoveSara