مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart163163
#Part163
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
کیهان اخم کرد Ú©Ù‡ تارخ بازوش رو گرÙت Ùˆ به یه اتاق دیگه بردش ... شالی Ú©Ù‡ روی دسته ÛŒ مبل بود رو برداشتم Ùˆ سÙرÙÙ…ÛŒ Ú©Ù‡ هنوز وصله دستم بود رو کشیدم .. Ú©Ù…ÛŒ خون از جای سوزن بیرون زد Ú©Ù‡ اهمیت ندادم ... به سمت درخونه Ù…ÛŒ رÙتم Ú©Ù‡ Ù…Ú†Ù‡ دستم رو کسی گرÙت . به عقب برگشتم کیمیا بود : نرو آذین ...
ـ نمی خوام دست و پاش رو ببندم ...
کیمیا Ù€ بیرون از چهار دیواریه خونه پر از گرگه اذین ... کیهان بیشتر Ù…ÛŒ شکنه .... بچه نیست Ú©Ù‡ بگی عشقه دورانه بلوغه .... از سرش Ù…ÛŒ اÙته Ùˆ تبش لرز میشه Ùˆ تموم شد رÙت ... کیهان بیتابه ØŒ من اینو Ù…ÛŒ Ùهمم .. نرو ...
خواستم جوابش رو بدم که تارخ و کیهان بیرون اومدن : کجا به سلامتی ؟
کیمیا دستم رو ول کرد Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم : Ù…Øاله کیهان ... کیهان من ازدواج نمیکنم باهات ... نمیÙهمی Ú©Ù‡ اگه بخوای بهشت رو به روته Ùˆ با من Øروم میشی ØŸ
کLoveSara 💋✨