مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧
🐬 پارت 161
#Part161
📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄
به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
تارخ پوفی کشید که از اتاق بیرون اومدم .... جلو رفتم و رو به روی کیمیا وایسادم . از روی مبل بلند شد و نگران گفت : خوبی ؟ چرا پاشدی اخه ؟
بغضم رو قورت دادم و خواستم قوی باشم ، نمی شد . صدام می لرزید از خماری و گفتم : من .... من هیچوقت به زندگیه کیهان برنمی گردم ... نمیگم بیشتر از مادرت برای پسرش ... ولی هم اندازه ی حمیده خانوم دلهره دارم برای زندگیش ... هم اندازه ی تو ، ولی خیلی بیشتر از تو نگرانم براش .... من خطا نرفتم کیمیا ... هرز نپریدم کیمیا ... تارخ برام برادری کرد ، کاری که آیدین نکرد ... به خدا فکر کنم بد فکر می کنی دیگه اسمشم نمیارم ... من آدمه به لجن کشیدنه زندگیه بقیه نیستم ..
به سمته کیهان برگشتم : می خوام برم ...
کیهان ـ هیچ جایی نمیری ...
ـ نمی خوام اینجا باشم ...
ـ به خواستنه تو نیست ...
چشمام رو ریز کردم : میگی اینحا با تو ، تنها .... با عقل جور درمیاد ؟
کیهان ـ زنم میشی و جور در میاد !
چشمام گشاد شد : چی می گی ؟
ـ عقدت می کنم و می خوام بدونم کی می تونه گه اضافه بخوره و اراجیف ببافه ...
ـ کیهان ...
کیمیا ـ کیهان حالت خوبه ؟
کیهان ـ میبینی که نمی مونه ....
ملتمس به تارخه مسکوت نگاه کردم که پا روی پا انداخت و گفت :
ـ فعلا این تنها راهه ... از این در بری بیرون با وضعیتی که داری ممکن نیست سالم بمونی ... اون از خونه ی بابات و اونم از فرزادی که می دونی آینده ای نداری باهاش ....
ـ محاله ....
کیهان عصبی جلو اومد : بیخود کردی ... اگه فکر کردی می ذارم از این در بری بیرون و ولگرد بازی دربیاری کور خوندی .... شده با کتک بله رو میگیرم ازت ...
با بغض گفتم : کیهان ...
پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇
♣️ 📕 @LoveSara