مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart149149
#Part149
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
خندید : Øسود خانوم ØŒ اگه کیهان بود Ù…ÛŒ Ú¯Ùت مبارکه صاØابش ...
Ù€ Ú¯Ùت !
با صدا خندید Ùˆ Ú¯Ùت : جای مامان Øمیده من خودم بزرگ کردم اون نره خر رو !
رو به روی خونه نگه داشت و گوشیش رو از جیبش درآورد .
Ù€ بÙرما ØŒ دقیقا 17 تا میسکال انداخته ... شانس اوردیم رو سایلنت بود .
پر استرس به خونه مون نگاه کردم . به چراغای روشنش و من خودم خوب می دونستم که اون تو چیزه خوبی انتظارم رو نمیکشه ... اما بعد از خونه جایی دیگه رو امن تر نمی دونستم .
پیاده شدم Ùˆ تارخ رÙت ØŒ اما سر خیابون Ù†Ú¯Ù‡ داشت . سپرده بود اگه هوا خیلی پَس بود بزنم بیرون Ùˆ خودش یه Ùکری Ù…ÛŒ کنه . چیزی Ù†Ú¯Ùته بودم Ùˆ خودم خوب Ù…ÛŒ دونستم هوا اونقدر پَس هست Ú©Ù‡ به زنده بودنم Ø´Ú© کنم . گوشه ÛŒ لبم رو اونقدر کنده بودم Ú©Ù‡ شوری خون Øاله بدم رو بدتر Ù…ÛŒ کرد . جلو رÙتم Ùˆ زنگ Ø¢ÛŒÙون رو زدم .
Ù€ Ú©ÛLoveSara 💋✨