مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart134134
#Part134
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
چشام گشاد شد Ùˆ ته دلم خالی شد . برزو اومده بود اینجا چیکار ØŸ... پر استرس به اطرا٠نگاه کردم . هیچ راه Ùراری نبود به جز دری Ú©Ù‡ از اون اومده بودم داخل Ùˆ Øالا دقیقا پشت سر برزو بود . صداش Ùˆ شنیدم : Ú¯Ùته بودم Ùرار Ù†Ú©Ù† ØŒ به هم Ù…ÛŒ رسیم .
قدم به قدم جلو Ù…ÛŒ اومد Ùˆ من عقب Ù…ÛŒ رÙتم . Øالم از لبخند چندشه روی لباش به هم Ù…ÛŒ خورد . پام گیر کرد به مبل Ùˆ بی هوا روی مبل نشستم . دقیقا رو به روم بود . خم شد Ùˆ دستاش رو روی دسته های مبل گذاشت : من تو رو خریدمت ... Øواست هست ØŸ
بغض کرده نگاش کردم : تورو خدا ...
چشماش ترسناک بود . Ù†Ùسم بریده بریده بالا Ù…ÛŒ اومد Ùˆ توی یه Ù„Øظه با ک٠دستام تخت سینه Ø´ کوبیدم . انتظار این Øرکت رو نداشت Ùˆ به عقب پرت شد . روی زمین اÙتاد . از پیر مرد 65 ساله بعید بود این همه تند Ùˆ Ùرز بودن .
به سمت در دویدم . کلید روی Ù‚ÙÙ„ بود Ùˆ دستام Ù…ÛŒ لرزید . با هول Ùˆ ولا شروع کردم به ور رÙتن با کلید ... شاید بچرخه Ùˆ در باز شه ... برزو از جØLoveSara 💋✨