مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart127127
#Part127
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
می خواد عروسش بشه ...
ـ مادره ، آرزو داره ...
Ù€ وقتی اینطوری Ø·Ùره Ù…ÛŒ ری Ù…ÛŒ خوام سرمو بکوبم تو دیوار از دستت آذین ...
جواب ندادم Ú©Ù‡ از کنارم گذشت Ùˆ رÙت . بچه ها بهونه گرÙتن Ùˆ صدای گریه شون با همدیگه بلند شد ØŒ انگار زیادی با هم تله پاتی دارن ... تارخ بیرون اومد .... خم شد Ùˆ یکیشون رو بغل گرÙت ..
ـ جانم بابایی ... جانه دلم ... آذینو دیدی ترسیدی ؟ ... ای جان ... خاله لولوعه ؟!
خندیدم که به سمتم برگشت : بایدم بخندی بچه رو ترسوندی ...
کیمیا Ú©Ù‡ تازه بیرون اومده بود اون یکی رو بغل گرÙت : عه، تارخ ناراØت میشه الان !
تارخ بی خیال شونه بالا انداخت : عادت می کنه ....
از کنارشون گذشتم Ùˆ از پله ها پایین رÙتم . صدای کیمیا اومد : وا ØŒ آذین دلخور شدی ØŸ
با لبخند برگشتم Ùˆ سرم رو بلند کردم ØŒ Ú¯Ùتم : آبجیا از داداشای خلی Ú©Ù‡ LoveSara 💋✨