مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart113113
#Part113
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
کنار من آیدا بود Ùˆ بالاترین میز رو کیهان گرÙته بود ØŒ سه صندلی مابین ما بود Ùˆ یکی از اونا رو لاله اشغال کرده بود دقیقا صندلی کنار کیهان Ùˆ مزه کره Ùˆ پنیر روی میز مزه ÛŒ زهر Ù…ÛŒ داد انگار !
سر و صدا هنوزم زیاد بود . سر و صدایی که انگار توی مغز من کوبیده می شد . مغز من و لابه لای صدای آمین ... صدای جیغ جیغوی آمین ... هنوز هم عصبی بود انگار ! چه کرده بودیم ما با آمینه من !؟
تک و توک از جا بلند شده و تشکر می کردن . استکان چایم رو برداشته و از جا بلند شدم . یخ شده بود لعنتی !
به سمت سینک Ù…ÛŒ رÙتم Ú©Ù‡ کسی پاش رو جلوی پام دراز کرد Ú©Ù‡ با مغز روی زمین خوردم Ùˆ استکان شکست . سکوت همه جا رو گرÙته بود Ùˆ من سر بلند کردم . دختر بزرگ برزو بود Ú©Ù‡ کنار لاله نشسته بود ØŒ پوزخند لاله روی اعصابم رژه Ù…ÛŒ رÙت !
آهی کشیدم Ùˆ با خودم Ùکر کردم دست Ú©Ù… سه یا چهار Ù†Ùری به لیست دشمنام اضاÙÙ‡ شده ... مهتاج ( دختر برزو) کاملا نمایشی از جا بلند شد : خدا مرگم بده Ú†ÛŒ شدی تو ØŸ
در Øال نزدیک شدن به من Ùˆ گذشتن از کنار صندلی کیهان بود Ú©Ù‡ کیهان Ù¾ØLoveSara 💋✨