مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart89 89
#Part89
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
سرم رو به شیشه تکیه داده بودم . امین Ùˆ آیدا با هم Øر٠میزدن Ùˆ لاله خوابیده بود . کمتر از 5 متر مونده به ماشین سپهر ØŒ کیهان پاش رو روی گاز Ùشار داد Ùˆ با نهایت سرعت ماشین رو به سمت ماشین سپهر Øرکت داد .
امین ـ یواش ....
آیدا ـ یا امام زمان ...
لاله از خواب پرید Ùˆ من Ùقط از آیینه به کیهان نگاه Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ با اخم Ùˆ رگه های قرمز چشماش برای کوبیدن به صندوق عقب سپهر مشتاق بود Ùˆ در نهایت کوبید !
نیم تنه ی همه ی ما به جلو خم شد و سپهر سریع پیاده شد . لاله و آیدا به همراه امین تند پیاده شدن و کیهان از آینه زل زد به من : می کشمش !
ته دلم خالی شد و کیهان پیاده شد . به دنبالش پیاده شدم و ماشین رو دور زدم که سپهر عصبی به سمت کیهان برگشت : مگه کوری ؟
ÙÚ© کیهان منقبض شد Ùˆ عربده کشید : تو Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ خوری به من Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ کوری ...
مشت Ù…ØÚ©Ù…ÛŒ به شیشه ÛŒ عقب ماشین سپهر زد Ùˆ شیشه ها خورد شدن . Ø¢ÛLoveSara 💋✨