مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart87 87
#Part87
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
به سمتم برگشت . کج روی صندلی نشست Ùˆ Ú¯Ùت : خودم Ùˆ خودت ....
Ù€ سپهر من نمی Ùهمم منظورت رو ....
Ù€ ببین تو دیگه اون آذینه سابق نیستی ... یعنی هیچکی بالا سرت نیست . خب ØŒ خب چرا به جÙتمون Ùرصت نمیدی با هم باشیم ...
Ùقط نگاش کردم Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : خب بذار بهتر برات ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯Ù… ... منو تو با هم باشیم تا زمانی Ú©Ù‡ Øالا خانواده Ù… یکی رو کاندید کردن ØŒ هوم ØŸ
برق از سرم پرید Ùˆ ناباور Ùˆ بهت زده نگاش کردم . سرم گیج رÙت Ùˆ Øس کردم بیشتر موندن توی این اتاقک Ùلزی ماشین کنار سپهر Øالم رو از بد ØŒ بدتر Ù…ÛŒ کنه . بی Øس Ùˆ سنگین ... گاهی سبک Ùˆ گرم ... گاهی یخ زده Ùˆ سÙر ... پیاده شدم Ùˆ Øتی توان بستن در رو هم نداشتم .
به سمت من برگشتن . امین با لبخند ØŒ آیدا با Øالتی اخمو ØŒ پیدا بود باز هم با امین بØØ« کرده ... لاله کنار کیهانی ایستاده بود Ú©Ù‡ با دقت Ùˆ ریز بین به من نگاه Ù…ÛŒ کرد .
سپهر به دنبالم از ماشین پیاده شد Ùˆ بازوم رو گرÙت Ùˆ تند Ú¯Ùت : ببین ØŒ خواÙLoveSara 💋✨