مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart74 74
#Part74
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
کیهان رو به لاله لبخند زد . همون لبخند های آذین دیوونه کنش رو روی لب آورد و جواب داد : بانو رو از قبل می شناختم ؟
خوب بلد بود دلبری کنه انگار ..... خشکم زد . این صمیمت از کیهان بعید بود . دلم گرÙت .... لاله با نیش باز جواب داد : یادتون نمیاد ØŸ توی مهمونیه برگشتن سپهر !
کیهانم اونجا بود ؟؟؟ چرا هرچی بیشتر Ù…ÛŒ گذشت بیشتر Øس Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ بی خبر تر از همه سرم زیر بر٠Ùرو رÙته Ùˆ چقدر کبک بودن به من Ù…ÛŒ اومد !
کیهان ابرویی بالا داد : خاطرم اومد ، زیباروی مجلس بودین !
به زور اب دهنم رو قورت دادم . من از اشک ریختن جلوی جمع بیزار بودم . Ú†Ùˆ نه Ù… به لرزه اÙتاده بود . اشک ریختن رو دوست نداشتم . از جمع Ùاصله گرÙتم Ùˆ به سمت اتاقکم رÙتم . اونها هم به سمت ساختمون راه اÙتادن . آیدین منو Ù…ÛŒ پایید Ùˆ امین به دنبالم اومد : آذین بانو ...
صبر کردم ، ولی برنگشتم . صدای آیدین رو شنیدم : امیLoveSara 💋✨