مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart71 71
#Part71
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
خصوصا نیمه ÛŒ سرخ شده ÛŒ سمت راست صورتم Ùˆ برای بار هزارم از خدا خواستم تقاص پس بده آیدینی Ú©Ù‡ به Ùنا داد همه چیزمو Ùˆ همچنین کسی Ú©Ù‡ روی در این اتاقک Ùلزی آینه کار گذاشته بود تا من بدبخت بودنم رو به ÙˆØ¶ÙˆØ Ù‡Ø±Ú†ÛŒ تموم تر ببینم !
در باز شد Ùˆ هر دو بیرون رÙتیم . به سمت بنز سیاه رنگی رÙت Ùˆ با سوئیچ دستش Ù‚Ùلاش رو باز کرد Ùˆ زیاد سخت نبود Ùهمیدن این Ú©Ù‡ این اتومبیل زیاد از Øد شیک ØŒ همون ماشینیه Ú©Ù‡ قبلا سرکوچه دیده بودم . انگار Ùهمیده بود Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : نگرانت بودم . برای همین اÙتادم دنباله تاکسی Ú©Ù‡ بردت خونه ...
جوابی نداده Ùˆ روی صندلی شاگرد نشستم . ماشین رو دور زده Ùˆ کنارم روی صندلی راننده جا گرÙت . درست مثله 7 سال پیش ØŒ منتها این بار Ùرق داشتیم ØŒ خیلی Ùرق داشتیم . دنیایی Ùاصله بیداد Ù…ÛŒ کرد بینمون ... در عین کنار هم بودن .
ـ کجا برم ؟
ـ خونه ی بابا اینا ...
چیزی نپرسید . Øتی از Ùرزادی Ú©Ù‡ همسر سابقم بود هم Øر٠نزد . یهLoveSara 💋✨