مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart65 65
#Part65
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
با صدای بلند گریه کردم : بابام زد ØŒ Ùرزاد زد ØŒ آیدینم زد ... انداختنم بیرون ØŒ من معتاد بودم . راست میگه ØŒ جواب آزمایش مثبت بود . کیـ ... کیهان کجا بودی وقتی اینطوری شد ØŸ .... Ùرزاد خودش Ú¯Ùت ... اصلا Ú©ÛŒ بود اون ØŸ به خدا نمی دونم ... دیدی آیدین زد ØŸ ...
دستمو روی پهلوم گذاشتم : هنوزم ... هنوزم درد می کنه ...
انتظار کتک داشتم ØŒ انتظار داد Ùˆ بیداد Ùˆ دعوا Ùˆ اینکه مثل همه منو Ù‡*ر*ز*Ù‡ بدونه . اما مات زده Ùˆ وارÙته کاملا روی زمین نشست Ùˆ به میز چوبی بین مبل ها دقیقا رو به روم تکیه داد Ùˆ من پاهام رو بالا کشیده Ùˆ توی بغلم جمع کردم . سر روی زانو هام گذاشتم Ùˆ هق Ù…ÛŒ زدم .
کیهان Ùقط خیره نگام Ù…ÛŒ کرد . Ùهمیده بودم Ú©Ù‡ Øتی یک کلمه از مزخرÙاتی Ú©Ù‡ Ú¯Ùته بودم رو Ù†Ùهمیده . خودمم Ù†Ùهمیدم !
چشم هاش نم برداشته بود Ùˆ پوست سÙید صورتش رو به کبودی Ù…ÛŒ رÙت .
توی همون Øالتی Ú©Ù‡ نشسته بودم نالیدم : کیهان دروغه ØŒ کیهان تو باور Ù†Ú©Ù† ØŒ به خدا نمی ØLoveSara 💋✨