مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart61 61
#Part61
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
صدام رو ÙˆØ§Ø¶Ø Ù†Ø´Ù†ÛŒØ¯ ØŒ سرش رو نزدیک تر اورد : Ú†ÛŒ ØŸ
ماسک رو کمی پایین کشیدم : مریض ... شدی ...
سر جاش نشست Ùˆ خیره به من Ú¯Ùت : اگه دیرتر به هوش Ù…ÛŒ اومدی سکته Ù…ÛŒ کردم ØŒ مریضی بماند ...
از پنجره به بیرون نگاه کردم : هوا تاریکه ...
ـ ساعت 9 شبه !
خشکم زد . نه ØŸ!ØŸ! به زØمت از جا بلند شدم Ùˆ روی مبل نشستم . کیهان تند بلند شد : کجا ØŸ وایسا سر جات ...
گوش ندادم و به سختی بلند شدم : باید ... باید برم ، دیره ، خیلی دیره ...
ـ آذین ...
پر استرس شالم رو مرتب کردم که داد زد : آذین ...
بی Øرکت نگاش کردم Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : Øتمی باید سگ بشم تا آروم Ø´ÛŒ ØŸ ... عزیزه من ØŒ سرمت تموم نشده ... بشین خانومی ØŒ ده دقه ای تموم Ù…ÛŒ شه ...
صدای زنگ تلÙÙ† روی میزش بلندLoveSara 💋✨