مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart54 54
#Part54
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
اینطور Ú©Ù‡ کیهان همون شاهزاده ÛŒ سوار بر اسب سÙید باشه Ùˆ من ملکه ای Ú©Ù‡ توی قصر Øبس باشم ... اما کیهان رÙته بود Ùˆ من Øالا باید عزادار رویاهای شیرینم Ù…ÛŒ شدم Ùˆ زندگی گاهی چقدر Ù†Ùسگیر Ù…ÛŒ شد !
مهمونا رÙته بودند Ùˆ آیدین Ùˆ پدرم برای بدرقه به دنبالشون راه اÙتاده بودن Ùˆ انگشتر برلیان بین دست های لاله Ùˆ مژده در Øرکت بود . مادرم به من زل زده بود Ùˆ گرÙته بود .
سپهر ـ نمی ... نمیشه که ازدواج نکنه ؟
به سپهر نگاه کردم . مهتاب به سمتش برگشت : عزیزم این چیزا به ما ربط نداره . خودشون می دونن و دخترشون ...
سپهر کلاÙÙ‡ از جا بلند شد Ùˆ از اتاق بیرون رÙت . پوزخندی زدم . از جا بلند شدم Ùˆ بی Øر٠به سمت اتاقک خودم راه اÙتادم . از باغچه گذشتم Ùˆ وارد اتاقک شدم . در رو بستم Ùˆ به اون تکیه دادم . سر خوردم Ùˆ روی زمین نشستم . دست هام رو دور زانوهام Øلقه کرده Ùˆ سرم رو روی اون گذاشتم .
ازدواج با پیرÙLoveSara 💋✨