مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart59 59
#Part59
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
سـ ... سردمه ....
به سمتم برگشت . نگران Ú¯Ùت : تو داری عرق Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ ....
ـ بـ .. بد ... بدنم درد ... می .. کنه !
نزدیک شد و پلیور تنش رو درآورد و با کمکش روی مانتو تنم کردم و بعد دوباره کتش رو روم انداخت . رکابی سیاه رنگی تنش بود و عضله های همیشه ی خدا ساخته شده و ورزیده ش زیادی به چشم می اومد . زیر لب زمزمه کردم .
ـ چی میگی زیره لبی ؟
ـ دا ... دارم دعا می خونم ...
اخم کرد : Ú¯Ùتم Ú©Ù… چرت Ùˆ پرت بگو ...
ـ نه ... نه برا ... برای مردنم ...
لبخند زدم : مامان همیشه ... همیشه Ù…ÛŒ Ú¯Ùت آیه ÛŒ 51 ... برای سوره ÛŒ قلم واسه چشم نخوردن خوبه Ú©Ù‡ ... Ú©Ù‡ بخونی ...
ـ دقیقا خوندی تا چی چشم نخورLoveSara 💋✨