کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پارت 31
#Part31

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

دست به کمر وسط آشپزخونه ایستاده بودم . سرم رو بالا رو به سقف گرفتم تا اشک هام سُر نخوره . یادمه وقتی مهمون می اومد و منیژه خانوم آشپز بود ، همیشه ور دستش لبه ی اُپن می نشستم و با حوصله همه چیز رو توضیح می داد . هنر آشپزیم رو هم مدیونه اون روزها بودم .
صدای زنگ اومد . برای اومدن خواستگارا زود بود و چقدر نفرت داشتم از کیومرثی که صدای احوال پرسیش با پدرم به گوشم خورد .
کیومرث ـ حال و احوالت چطوره با جناق جان ؟
مهتاب ـ وا ، خواهره من خواستگاریه ها ، چرا اینقدر گرفته ای ؟
بابا ـ از صبح هی به من گیر می ده ...
مامان ـ خوش اومدین ...
سپهر ـ آقا برید تو که من مُردم از تشنگی ....
لاله ـ چه کرده این منیژه خانوم ، بوش خونه رو برداشته ...
مژده ـ منیژه نیست که ، نوکره جدیده ...
ریز ریز خندید . یاد گرفته بودم اهمیت ندم هرچند کار سختی بود اما یاد گرفته بودم لزوما به هر حرفی که زده میشه واکنش نشون ندم ....
پیش دستی های داخل کابینت رو روی میز گذاشتم که صدای پایی رو شنیدم . برگشتم ... سپهر بود . با دیدنم بدون پلک زدن نگام می کرد که بی تفاوت بودنم رو ادامه دادم . تک سرفه ای کرد : مـ ... می شه بهم آب بدی ؟
بی حرف به سمت کابینت رفتم و لیوان کریستال رو برداشته و به سمت یخچال رفتم . خونسرد و بی تفاوت لیوان رو پر آب کرده و روی میز رو به روی سپهر گذاشتم و باز مشغول کار شدم که صداش رو شنیدم : قدیما سلام می کردی ....
بدون نیم نگاهی بهش گفتم : قدیما با قدیما مُرد . از الان حرف بزن ...
ـ تو بگو ...
ـ منو تویی وجود نداره و الان فقط شما هستین !
ـ این مسخره بازیا چیه ؟

پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇

♣️ 📕 @LoveSara

  کلمات کلیدی: Part31
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: