کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart29 29
#Part29

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

همون فسنجون رو درست می کنم . اونم با همون دستور عملی که خودش یادم داده ...
بین بغض لبخند زدم و مشغول شدم .... تقریبا موادش آماده بود و قابلمه رو روی گاز گذاشتم و زیرش رو کم کردم تا جا بیفته ، وسایل سالاد و ژله رو هم از یخچال درآوردم ، پیدا بود خانواده ای که قرار بود خواستگاری بیان اونقدری از قوم و طایفه ی بزرگی هستن که همه به تکاپو افتاده باشن .که آیدا با مژده آرایشگاه باشه و آیدینم امروز شرکت نره ... صدای پدرم رو شنیدم که از پذیرایی با تلفن با کسی حرف می زد :
ـ آره ... امشب میان .... ( بلند خندید ) آره پسر ، شانس دره خونه رو زده ... هیچی ، زنگ زدم بگم شما هم برای شام بیاین اینجا .... مزاحم چیه کیومرث جان ... قربانت ، پس منتظریم ...
آه از نهادم بلند شد . باز هم کیومرث قرار بود بیاد و من چقدر از اون بدم می اومد .... دلم شور می زد و مطمئن بودم که روز خوبی انتظارم رو نمی کشه ..
صدای مادرم رو شنیدم : چرا بهشون گفتی بیان ؟
ـ گفتم بیان تا شام دور هم باشیم . خانواده ی این پسره پولدارن ، شاید به تفاهم رسیدیم . هم آیدا آینده ش خوب شد هم خودمون ...
مادرم عصبی شد : هیچ معلوم هست تو توی چه فکری هستی ؟ خوشبختی دخترت یا کار و کاسبیت ؟
ـ صداتو بیار پایین سیمین ، بد کردم گفتم خواهرت اینا شام بیان ؟
Ù€ خواهره منه Ùˆ لازم نکرده تو بگÛLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part29
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: