مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart18 18
#Part18
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
نگران آینده بودم ØŒ از این Ú©Ù‡ از کار قبلم استعÙا داده Ùˆ نمی تونستم ØŒ یعنی نمی شد Ú©Ù‡ سرکار Ùعلی توی شرکت کیهان هم باقی بمونم . سرم درد گرÙته بود از Ùکرای مختلÙÛŒ Ú©Ù‡ اعصابم رو خورد Ù…ÛŒ کرد .
ـ خانوم رسیدیم .
پیاده شدم . همون Ù„Øظه نگاهم به اتومبیل سیاه رنگ بنزی اÙتاد Ú©Ù‡ سرکوچه پارک بود . کیهان تا همینجا دنبالم بود . همون ماشینی بود Ú©Ù‡ کیهان کنارش ایستاده بود . سعی کردم به روی خودم نیارم . اهمیتی نداده Ùˆ کلید رو داخل Ù‚ÙÙ„ انداختم Ùˆ وارد خونه شدم Ùˆ در رو بستم .
چراغ های ساختمون روشن بودن Ùˆ من نمی دونم برای چند هزارمین بار خیره به ساختمون Ú¯Ùتم : لعنت به همه تون !
راهم رو به سمت اتاقک همیشگی کج کردم . انگار زندگی داشت روز های متÙاوت Ùˆ جدیدی از سرنوشتم رو Ù…ÛŒ کرد Ú©Ù‡ هم دوست داشتم Ùˆ هم نداشتم . ولی متاسÙانه هیچ Ù…Ùنویی برای انتخابه اÙتادن اتÙاق ها نیست ØŒ اینکه خودت انتخاب Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ اتÙاقی بیÙته ØŸ
*
چشمام رو بستم و با سر انگشت هام پشLoveSara 💋✨