مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧
🐬 پارت 26
#Part26
📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄
به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
آسانسور طبقه ی 13 ایستادو پیاده شدم . جلو رفتم . منشی سرش رو بلند کرد و پرسید : امری داشتین ؟
ـ با معاون کار داشتم .
ـ ایشون خیلی وقته طبقه ی 5 انتقال پیدا کرده دفترشون ....
عصبی شدم ولی چیزی نگفتم . عصبی از خودم و مینو ، نه از منشی بیچاره .... بازم بی حرف سوار آسانسور شدم و طبقه ی 5 رو زدم . وقتی آسانسور ایستاد اخمو پیاده شدم و باز به سمت میز منشی رفتم : سلام . وقت بخیر ، با آقای معاون کار داشتم .
ـ امرتون ؟
ـ قرار داد های ترجمه شده بابت جلسه امروز رو آوردم تا تحویل بدم ...
تلفن رو برداشت و شماره گرفت . گوشی رو کنار گوشش گذاشت : سلام قربان ... ترجمه ی قرار داد رو آوردن ، بفرستم داخل ؟ ... بله ... بله چشم ...
گوشی رو روی دستگاه گذاشت و به سمت یکی از درا اشاره کرد : بفرمایید خواهش می کنم ، منتظرتون هستن ...
سری تکون دادم و به سمت اتاق رفتم . چند ضربه به در زدم که صداش رو شنیدم : بفرمایید داخل ...
وارد شدم . با دیدن کسی که پشت میز نشسته بود ماتم برد . چند بار پلک زدم ... اما خودش بود . سرش رو بلند کرد و با دیدنم لبخند زد : حاله شما چطوره خانومه عصبانی ؟
ـ تو ؟
ـ الان باید بگی شما ، چون که داری با معاون حرف می زنی ...
ـ خب .. خب چرا نگفتین که من این همه نرم بالا ؟
ـ شما فرصت دادی ؟ من حنجره م جر خورد ، تو برگشتی بگی چه مرگته ؟
ـ ببخشید ...
دستش رو به سمتم دراز کرد : حالا می شه برگه های قرار داد رو بدی تا جلسه م دیر نشده ؟
هولزده سری تکون دادم و جلو رفتم . سمت دیگه ی میزش ایستادم و برگه ها رو به سمتش گرفتم : بفرمایید ...
برگه ها رو گرفت : ضمنا تو کارمند بخش ترجمه هستی و من معاون ... اَمینه پیروز هستم . خب ؟
بی تفاوت گفتم : خب !
پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇
♣️ 📕 @LoveSara