مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart28 28
#Part28
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
Ùرزاد Ú¯Ùته بود Øقمه ! Ú¯Ùته بود باید بÙهمم توی نبودش Ú†Ù‡ بلاهایی سرم میاد ....
من Ùهمیده بودم . بی رمق بلند شدم . یه تونیک مشکی با شلوار مشکی پوشیدم Ùˆ بیرون زدم . این خواستگارهایی Ú©Ù‡ قرار بود بیان بدون Ø´Ú© خیلی کله گنده بودن یا از همون گنده های بازاری Ú©Ù‡ بوی پول به مشام آیدین خورده بود Ùˆ خانواده اینطور از ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ تکاپو اÙتاده بودن . بیچاره آیدا ...
از در بیرون زدم . چند Ù†Ùری سرشون به درخت ها Ùˆ عل٠های هرز شده شون گرم بود Ùˆ من نمی Ùهمیدم وسط زمستون این خود درگیری با درخت ها Ú†Ù‡ معنی Ù…ÛŒ ده آخه ØŸ
از Øیاط گذشتم Ùˆ به ساختمون رسیدم . در Ùˆ باز کردم Ùˆ داخل رÙتم . از آخرین باری Ú©Ù‡ اونجا رÙته بودم سه ماهی Ù…ÛŒ گذشت . همه چیز بدون تغییر همون جوری بود . همه چیز به جز من Ùˆ اتاقم !
آیدین همه ی اتاقم رو از بین برد . آهی کشیدم و از راهروی کوچیک جلوی در هم رد شدم .LoveSara 💋✨