مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart17 17
#Part17
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
اخم کرد : با پسره مردم این ساعت اومدی بیمارستان پررو هم هستی ؟
به مسخره Ú¯Ùتم : عه ØŸ به غیرتت بر خورد ØŸ
Ùرزاد Ù€ ببند دهنت رو سرمت تموم شد . Ù„ÙŽØ´Ùت رو ببرم خونه تا گند بالا نیاوردی ...
اخم کردم : برو گمشو بیرون Ùرزاد ... گمشو بیرون ....
خندید : چیه ؟ باز نرسیده بهت پاچه می گیری سلیطه ؟
به گریه اÙتادم : خدا لعنتت کنه ... برو بیرون از اینجا ...
اهمیت نداد Ú©Ù‡ با عصبانیت از جا بلند شدم . سÙرم رو از دستم کشیدم Ú©Ù‡ رد خونش روی دستم راه گرÙت : عععع .... کله خر داری Ú†Ù‡ غلطی میکنی تو ؟؟؟
از اتاق بیرون زدم . به سر Ùˆ صدای پشت سرم اهمیت ندادم Ùˆ از ساختمون بیمارستان هم بیرون رÙتم. مرتیکه مزاØÙ… ... آشغاله بیشعور ... ÙØشای ریز Ùˆ درشت بارش Ù…ÛŒ کردم . دنبالم دویده بود . دست بلند کردم Ùˆ جلوی تاکسی زرد رنگی رو گرÙتم Ú©Ù‡ مقابلم Ù†Ú¯Ù‡ داشت . Ùرزاد کنارم رسید Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… بازوم رو گرÙت . روی صورتم کلماتش رو ت٠می کرد : Ù…ÛŒ ذارم پا Øسابه نئشگیت Ùˆ اینکه الان مخت تاب برداشته ... وگرنه زنده زنده دÙنت Ù…ÛŒ کردم غÙربتی ... منتها منتظر عواقب این جÙتک انداخLoveSara 💋✨