کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart6ª 6
#Part6

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

سری تکون داد و دسته ای از برگه های روی میز رو به دست گرفته و از جا بلند شد . میزش رو دور زده و روی مبل رو به روی من جا گرفت و برگه ها رو مقابلم روی میز گذاشت : بفرمایید . بند های قرار داد رو بخونین و در صورت تمایل امضاء کنین !
به جلو خم شدم وبرگه ها رو برداشتم ، داشتن محسن هم توی این اوضاعه بی کس و کاری نعمتی بود . محسن ایزدی که حکم پارتی استخدام منو توی این شرکت داشت . به امید اینکه ساعتای کمتری رو توی اون خونه ی کذایی بگذرونم فرم ها رو بعد از مطالعه پر کردم و وقتی به قسمت تاهل رسیدم دو دل بودم بین انتخاب متاهل یا مجرد بودنم و حقیقتا وضعیتم واقعا مشخص نبود و بند سومی تحت عنوان رها شده یا مورد ظلم قرار گرفته شده وجود نداشت و من برای جلوگیری از اتفاقات احتمالیه بعد ، مربع تو خالی رو به روی متاهل رو تیک زدم ! من متاهل بودم ....
برگه ها رو جلوی مرد گرفتم و بعد از خوندن ابرویی بالا انداخت و گفت : شما 25 سالتونه و متاهل هستین !
ـ کجاش عجیبه ؟
ـ عجیب نیست ، ولی زوده ...
ادامه ی جمله ش رو نشنیدم ، هنوز لب هاش تکون می خورد و این مرد خبر نداشت از 18 سالگی که من هم بزرگ شدم ، هم پیر شدم و هم شکستم ! مگه بزرگ شدن هم زود یا دیر بودن داشت ؟ یا مگه بزرگ شدن بسته به روز ها یا سال هایی بود که می گذروندیم ؟ ...
*
کیفم رو گشتم . کلید لعنتی انگار انتهای چاه رفته بود که بعد از کلی تقلا پیداش کردم . داخل قفل انداختم و در ورودی رو باز کردم . وارد حیاط شدم و در رو پشت سرم بستم . نگاهی به ساختمون انداختم . چراغ ها خاموش بود و این به این معنی بود که کسی خونه نیست .... حتما باز مهتاب دور همی گرفته یا حتما لاله بیخودی جشن به پا کرده و یا آیدین خانواده رو خونه ی خودش برده ... چه اهمLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part6
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: