مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart10 10
#Part10
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
اØساس سوختگی کردم Ùˆ تند دستم رو کشیدم . چای داغ توی لیوان سَر رÙته بود Ùˆ روی دستم راه گرÙت Ùˆ پوستم رو قرمز کرده بود . منه کودن Ù†Ùهمیده بودم ... چند قدمی تند به عقب برداشتم Ú©Ù‡ به کسی خوردم Ùˆ لیوان دستش برعکس شد Ùˆ روی لباسش ریخت . از شانس مزخرÙÛŒ Ú©Ù‡ داشتم اون بنده ÛŒ خدا رو هم سوزوندم . هول زده با سر انگشتام پیراهنش رو از بدنش Ùاصله دادم Ùˆ همونطور Ú©Ù‡ Ùوت Ù…ÛŒ کردم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم : بـ.. ببخشید .... وای خدا ... چیکار کردم ... تورو خدا ببخشید ØŒ سوخته .... معذ...
ـ خیله خب توام بابا ، نمردم که ... زنده م هنوز ...
به خودم اومده Ùˆ دستم رو کشیدم Ùˆ صا٠ایستادم . لب پایینم رو گاز زدم : Ùکر کنم دست خودتم سوخت ... قرمز شده ...
تازه متوجه دستم شدم Ùˆ اون رو بالا گرÙته Ùˆ متاس٠سری تکون دادم : آره ØŒ سوخته ..
Ù€ Øواست کجاست دختر ØŸ Ú©Ù… مونده بود شرکت رو به آتیش بکشی ...
سرم رو بلند کرده Ùˆ برای بار اول نگاش کردم . قد بلند Ùˆ چهار شانه ØŒ پوست گندمی Ùˆ چشم های مشکی با Ù…Ú˜Ù‡ های بلند .... چشم های جذابی داشت ! سعی کردم خودم رو بی تÙاوت نشون بدم : یه Ù„Øظه Øواسم پرت شد .
Ù€ چند دقیقه ای هست Ú©Ù‡ اومدم ØŒ کلا Øواست پرت بود .
ـ معذرت می خوام ....
نگاه دقیقی به دست هام کرد : Ùکر Ù…ÛŒ کنم خیلی سوخته ØŒ دستات Ù…ÛŒ لرزن .
ـ هان ؟ نـ ... نه ، بازم معذرت می خوام ...
جاروی دست بلند گوشه ÛŒ آشپزخونه رو برداشتم Ùˆ شروع کردم به جارو زدن ØŒ لرزیدن دست های من اصلا به سوختن ربطی نداشت Ùˆ خودم خیلی خوب دلیلش رو Ù…ÛŒ دونستم . مرد هم روی پاهاش نشست Ùˆ تیکه های درشت ماگ من Ùˆ لیوان خودش رو با دست بلند کرد Ùˆ به سمت سطل زباله رÙت Ùˆ اون ÙLoveSara 💋✨