کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart11 11
#Part11

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

با اخم به سمت دیگه ی خیابون نگاه کردم و من تا سر حد مرگ از این کلاغ های نکبت نفرت داشتم .
ـ آ... آره . درست رسیده خبرا .
ـ مگه من مُردم خانومم ؟ پاشو بیا اینوری ... میگم سوارت کنن ...
پوزخند صداداری زدم : خوش غیرت شدی ...
مسخره کردنم رو فهمیده بود از تیکه ای که انداخته بودم .
ـ نه عزیزه من ، خبر دارن اگه کج پا بذارن پاشون رو قلم می کنم . مثل تو که خبر داری ...
ـ خدا لعنتت کنه ...
صدای قهقهه ش رو شنیدم : خب حالا . فعلا بیا ، بعدا خدا منو لعنت میکنه ...
پلک هام رو بستم و خوشم نمی اومد از قطره اشکی که از گوشه ی چشمم راه گرفته بود . تلفن رو قطع کرده و دستم رو به دیوار تکیه دادم برای نیفتادنم . صدای بوق ماشینی رو شنیدم و به کنار خیابان نگاه کردم . این بار مامورش رو عوض کرده بود . بی تفاوت در عقب رو باز کرده و نشستم . راننده هم کارش رو خوب بلد بود و پیدا بود فرزاد حسابی گوشزد کرده که دست از پا خطا نکنه که بی حرف راه افتاد .
رو به روی همون ویلای لعنتی که برای من کم از کلبه ی وحشت نداشت ، پارک کرد و من هم بی توجه به راننده پیاده شده و جلو رفتم . دستم رو روی زنگ گذاشتم . صداش رو شنیدم : به به ، خانوم خانومای عَمَلی ... حال و احوال ؟
ـ خوب نیستم . بیار برام اون لعنتی رو ...
ـ بیا داخل ...
ـ نمی خوام بیام تو ...
ـ تو که نمی خوای منعه دیدن آمین تا دو ماه دیگه تمدید بشه ...
بغض کرده خیره شدم به چشمی آیفونی Ú©Ù‡ فرزاد از داخل اون به ÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part11
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: