کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🔥 پارPart460

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

چطور تونستی بگی برم ؟ چطور تونستی به نبودنم فکر کنی وقتی من تمام این ده سال با عکست روی دیوار حرف می زدم ؟
بازم خودش رو جلو میکشه و طبق عادت همون ده سال پیش دستش رو پشت گردنم گذاشته و صورتم رو بین سینه ش پنهون میکنه . چونه ش رو روی سرم میذاره و میگه : فقط از دوست داشتنه زیاد ، دوست نداشتم ده سال عذاب بکشی ... تو خانومی کن !
خوب بلده نرمم کنه و نرم میشم ،ازش فاصله میگیرم و دست به سینه میشم و دلم این هوای گرفته ی بینمون رو نمی خواد که با لودگی اخم میکنم : من الان ناراحتم ، تو بعد از ده سال هنوز یاد نگرفتی چطور ناز زنت رو بکشی ؟
پوفی میکشه ونگاهش رو درگیرگوشه تا گوشه ی اتاق میکنه و میگه : مگه زنم قبولم کرده ؟
شاهرخ عوض شده ... نرم شده و مهربون شده و با هربار لبخندش دلم گرم میشه و جواب نمیدم که لبخند می زنه : منتظرم موندی ...
ـ گفته بودم برای یک عمرم کافی هستیو هیچ وقت دست نمیکشم ازت ...
کمی این دست و اون دست میکنه و بالاخره میگه : هنوزم عاشقی ؟
سکوت می کنم ، شاید ناز می کنم ، شاید دلتنگم ... بین همه ی این حسای متفاوت میگه : خودت می دونی مبتلا شدم ، مگه نه ؟
شیطون میشم : مبتلا شدن کمه ...
ـ بگم عاشق شدم ؟
موذی لبخند میزنم : به چشمام نگاه کن بگو دوسم داری ....
ـ گفتنش سخت هست همینطوری ، پای چشمات رو وسط نکش بچه !
می خواد گریز بزنه و من دوست ندارم وادارش کنم به گفتنه جمله ای که باید خودش بخواد تا بازم تکرار کنه ، نه به اصرار من ... بحث رو کاملا ناشیانه عوض می کنم : بالاخره برگشتی ...
مردمکاش رو به مردمک چشمام قفل میکنه و میگه :آره خانومم ...
دلم آب میشه از حجم ذوقی که ( میم ) انتهای خانومی که گفته بود توی دلم سرازیر میشه . بین گریه لبخند می زنم : نمی دونم دعوا کنم باهات یا یه دل سیر نگات کنم ... خواهشا نگام کن ، دعوا نکن... بعده اون همه تنش تو اون ساختمون به خیابون پناه آوردم ، نمیشه دلت نرم بشه ؟
از ته دلم میخندم و شاهرخ برام نقشه ها داره و من کلی خجالت میکشم ... استارت میزنه تا به خونه مون بریم ... خونه ای که تا الان خونه نبوده و ستون نداشته ... مَرده خونه م برگشته و چشم و چراغه خونه مون رو روشن کرده ... اینکه مامن بشه برای من و پناه بشه برای شاهین ...
شکر کردن هم کمه بابته این همه خوشبختی که خدا بهم رسونده ! اما شکرش ...

پایان 🙏🌺


ممنون که ما رو تا آخر این رمان همراهی کردین

سپاسگزاریم از نویسنده ی عزیز خانم شاهینی فر که این اثر زیبا رو خلق کردن و در اختیار ما گذاشتن
به دنبال استقبال زیاد شما عزیزان ، ما یه رمان جدید به اسم "رسوایی " از همین نویسنده براتون تدارک دیدیم که بلافاصله بعد از همین رمان توی کانال میذاریم پس جایی نرید و رسوایی دنبال کنید 😍❤️

  کلمات کلیدی: Part460
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: