مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart457 457
#Part457
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
دنبالش پایین میرم ... به پارکینگ که میرسیم ماشین شهباز تند از کنارمون می گذره و شاهرخ راننده س ... بیژن میگه : سوئیچ ... ت٠تو این شانس نیاوردمش که ...
توØید میرسه Ùˆ میگه : بشین تو ماشینه من ...
بیژن Ùˆ توØید جلو میشینن Ùˆ منو مهتاب پشت ... همه مون استرس گرÙتیم Ùˆ Ùکر میکنیم به Ùشار سمیه Ú©Ù‡ سره به دنیا اومدن سارا تا مرز مرگ رÙت Ùˆ چقدر از دوباره باردار شدنش ناراØت بودیم . بیچاره شهباز خودش رو به آب Ùˆ آتیش زد تا این یکی رو سقط کنه ولی سمیه یه کلام بود Ú©Ù‡ خدا داده Ùˆ نگهش Ù…ÛŒ داره ...
جلوی بیمارستان Ù†Ú¯Ù‡ داشت Ú©Ù‡ همه پیاده شدیم ... بیژن با اون موهای ژولیده Ùˆ شلوار گرمکنه سÙید با تیشرت سیاه رنگش بدجور تو چشمه ... اما مهم نیست Ùˆ ما با هول Ùˆ ولا اطرا٠رو نگاه میکنیم Ú©Ù‡ شاهرخ رو میبینیم Ú©Ù‡ به سمتمون میاد :
مهتاب ـ چی شد ؟
ـ شاهرخ LoveSara 💋✨