مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart451 451
#Part451
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
Ù…ÛŒ خوام از جا بلند بشم Ú©Ù‡ بازوم رو میگیره Ùˆ منو باز سره جام میشونه Ùˆ میگه : با ناز Øر٠زدن تاوان داره ...
صدای در میاد Ú©Ù‡ تند از جا بلند میشم . شاهرخ پوÙÛŒ میکشه Ùˆ روی زمین میشینه Ú©Ù‡ در باز میشه ... شاهینه Ùˆ بادیدنم میگه : مامان خانوم من منتظرما ...
ـ خب ... خب من ... من ...
شاهرخ ـ باید لباس عوض کنه و بیاد ...
شاهین ـ خب شما چرا نشستی ؟ بیا دیگه ...
شاهرخ از جاش بلند نمیشه که به سمتش برمیگردم : وا ... شما برو تا منم بیام دیگه ...
اخم میکنه Ùˆ دلم ضع٠میره برای این تخسی ... کلاÙÙ‡ از جا بلند میشه Ùˆ از کنارم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گذره میگه : پسرم اØیانا هووی بابا Øساب میشه ...
می خندم که از در بیرون می رن ... هنوز چند ثانیه نگذشته که در باز میشه و شاهرخ لابه لای در وایمیسه و با اخم و جدیت میگه : موهاتو جمع میکنی بعد میای پایین ... نیای تو چش و چاله مردا باشه که بد میشه ...
چشمام گشاد میشه که بی اهمیت از در بیرون میره ... بعده ده سال هنوزم همون آدمه خودخواه و مغروره ... صورتم رو میشورم و کت و دامنی LoveSara 💋✨