مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart449 449
#Part449
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
انگار از واقعی بودنش مطمعن میشم . Ú©Ù‡ زار میزنم ... همه تماشاچی شدن ... Ùقط صدای موزیک پخش میشه Ú©Ù‡ شاهرخ مثله همه ÛŒ وقتایی Ú©Ù‡ بود ... بازوم رو میگیره Ùˆ هولم میده سمته بغلش ... سمته تکیه گاهم ... پناهم ... Ù…ØÚ©Ù… بغلم میکنه ... به لباسش Ú†Ù†Ú¯ میزنم Ùˆ شاهرخ از ده ساله پیش Ùهمیده Ú©Ù‡ جونمم بخواد پیشکش Ù…ÛŒ کنم ... من رام شده بودم . رام تر از هر رامی !
بالای سرم رو می بوسه که صدای شاهین رو از کنارم میشنوم : مامان بسه ...
هق هقم بلنده ... داغه دله من تازه شده Ùˆ شاهین انگار اینو نمی Ùهمه ... زوده برای پسرم Ú©Ù‡ بÙهمه عشق چیه ØŸ سرم رو از سینه Ø´ جدا میکنم Ùˆ باز خیره ÛŒ تک تک اجزای صورتش میشم . دستاش رو دو طر٠صورتم میذاره Ùˆ با انگشتای شستش پای چشمام رو پاک Ù…ÛŒ کنه Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ : باز Ú©Ù‡ تو Ùرشته ÛŒ جهنمی شدی ...
بینه این همه Øجم از دلگیری Ùˆ دلتنگی لبخند Ù…ÛŒ زنم Ú©Ù‡ پر ذوق Ùˆ بی طاقت صورتش رو جلو میاره Ùˆ تک به تک اعضای صورتم رو بوسه بارون Ù…ÛŒ کنه ... اول پیشونی Ùˆ بعد چشمام Ùˆ به لبام نگاه Ù…ÛŒ کنه Ú©Ù‡ انگار تازه به خودم میام Ùˆ با خجالت نگاهم رو منØر٠می کنم Ú©Ù‡ صدای مهتاب بلند میشه : وصلتون Ùˆ تولده شاهین مبارک ...
به سمتش برمیگردم Ú©Ù‡ میبینم پای چشمش رو پاک میکنه Ùˆ من بعد از ده سال از دیدنه اشکاØLoveSara 💋✨