مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart438 438
#Part438
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
ترسیده Ùˆ با عجله Ù…ÛŒ دوم ... در رو باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ از پله ها دو تا یکی پایین Ù…ÛŒ رم . داخل سالن همهمه س ... خدمتکارا به تکاپو اÙتادن ... Ù…ØÙ„ نمیدم Ùˆ Ù…ÛŒ دوم ... من شاهرخم رو Ù…ÛŒ خواستم . به اندازه ÛŒ کاÙÛŒ برای بد بودنش تقاص پس داده بود ... برای خونخوار بودنش ØŒ کاÙÛŒ بود ...
از در ساختمون بیرون Ù…ÛŒ زنم . روی پاگرد پله ها گوشه ÛŒ کتش رو Ù…ØÚ©Ù… بین دستام میگیرم Ùˆ با گریه Ùˆ با صدای بلند ضجه Ù…ÛŒ زنم : تو رو خدا نرو ... التماست Ù…ÛŒ کنم نرو ...
به سمتم برمیگرده . رگای شقیقه Ø´ رو Ù…ÛŒ بینم . سرخی پوستش زیر نور چراغ جلوی ساختمونم مشخصه . جلو میاد Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… بغلم میکنه . بازم بالای سرم رو میبوسه Ùˆ نمیدونه Ú©Ù‡ چقدر جون میدم برای بودنش شایدم میدونه Ùˆ به روی خودش نمیاره .
صدای گریه Ù… بین سینه Ø´ Ø®ÙÙ‡ میشه . با دستش به مهتاب Ùˆ سمیه اشاره میکنه . اونا جلو میان Ùˆ هرکدوم یه دستم رو میگیرن Ùˆ نگهم میدارن . جدا میشم Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø§Ø² تنم جدا میشه . LoveSara 💋✨