مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart437 437
#Part437
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
از جا بلند میشم . کمرم تیر Ù…ÛŒ کشه Ùˆ Ù…ØÙ„ نمیدم . مقابلش Ù…ÛŒ ایستم Ùˆ دستش رو بین دستام میگیرم Ùˆ مشغول بستن دکمه ÛŒ سر آستینش میشم .
Ù€ Øتما اینم نمی دونی Ú©Ù‡ توی این شرایط مردا قربون صدقه ÛŒ زناشون Ù…ÛŒ رن...
هنوز اخمو باقی مونده و هنوز اشکام لیز میخورن . اون به من خیره مونده و من به آستین لباسش خیره ام .
ـ اشکات اعصابم رو به هم می ریزه ...
نگاش نمی کنم و زار می زنم : می شه نری ؟
ـ ازم اینو نخواه ....
دستش رو از بین دستام بیرون میکشه و هر دو دستش رو دو طر٠صورتم میگیره . وادارم می کنه نگاش کنم .
Ù€ Øتی خودمم برای خودم انقدر مهم نیستم Ú©Ù‡ تو برام مهمی ...
صدای ضربه ای به در میخوره . نگران به سمت در برمی گردم . صدای توØید رو Ù…ÛŒ شنوم : آقا باید بریم ..
ته دلم خالی میشه . دستای شاهرخ از پهلوهام عبور میکنه Ùˆ روی شکمم به هم Ù‚ÙÙ„ میشه . خم میشه Ùˆ چونه Ø´ رو روی شونه Ù… میذاره .... سر شونه Ù… رو میبوسه Ùˆ بیخ LoveSara 💋✨